شنبه 22 آبان 1395
دیشب خیلی راحت خوابیدم.
خستگی حسابی از تنم در اومد.
قرار بود قبل از اذان صبح بریم زیارت امام حسین.
اما صبح بابا با یه جنازه روبرو شده بود و دلش نیومده بیدارم کنه.
شنبه 22 آبان 1395
دیشب خیلی راحت خوابیدم.
خستگی حسابی از تنم در اومد.
قرار بود قبل از اذان صبح بریم زیارت امام حسین.
اما صبح بابا با یه جنازه روبرو شده بود و دلش نیومده بیدارم کنه.
جمعه 21 آبان 1395
ساعت 3 بامداد 1 متر از جای قبلیمون تکون نخوردیم و در شرایط کاملا له توی ماشین خوابمون برده بود.
نماز صبح تازه متوجه شدیم اونطرف اتوبان که بهش دیدی نداشتیم موکب یا همون حسینه ای بوده که میتونستیم دراز به دراز بگیریم بخوابیم.
اما باید ریسک باز شدن مسیر رو هم میپذیرفتیم.
5 صبح.
1 سانت بخاطر حرکت وضعی زمین جلوتر رفته بودیم :|
شب جمعه کربلا پرررررر
×نقص در برنامه ریزی در نظر نگرفتن فرآیند عبور از مرز و شرایط غیر قابل پیش بینی عراق×
خیلی از مسافر ها ماشین های کرایه ای رو با راننده تنها گذاشته بودن و از سر شب مسیر رو پیاده طی میکردن، اما اکثرا اکیپ مرد ها.
با 3 تا بانو سخت بود برای ما.
با راننده ون بغلی صحبت کردیم و تا 7 صبح مسافر ماشین بی حرکت کناری شدیم که نسبت به ماشین قبلی کاملا خالی و راحت تر بود.
مرد خیلی رَجُلی بود.
برامون بخاری روشن کرد.
چهار شنبه 19 آبابن 1395
تقریبا ساعت 10 صبح بود که وسایل رو توی ماشین چیندم که حرکت کنیم.
دیروز ال ممد(L90) رو برده بودم جلوبندی ساز تعمیرش کرد اما یک صدا میداد هنوز ، قرار شد اول بریم نازی آباد که هم ماشین رو مجددا نشون بدیم و هم زن دایی رو از اونجا سوار کنیم .
وقتی رسیدیم دیگه یکم برای تعمیرگاه رفتن دیر شده بود، بعد از ناهار رفتیم میدون انقلاب و بابا رو از محل کار سوار کردیم. تا از تهران خارج بشیم تقریبا شده بود ساعت 4 .
توی راه تابلو هایی که مسافت مونده تا کربلا رو نشون میده با روح و روانمون بازی میکرد.
کلی عشق میکردیم داریم میریم کربلا.
مقصد اول همدان.
شب رو طبق روال معمول سفر هامون رفتیم توی یکی از خونه هایی که مخابرات برای کارمندا در نظر گرفته و خوابیدیم .