24 آبان 1395
رسیدیم کاظمین
به ساعت که نگاه کردم حدودا 1 بامداد بود.
از مهدی و خانوادش جدا شدیم و به سمت حرم رفتیم
یه ون اومد جلو و گفت مجاناً حرم
سوار شدیم یک ربی چرخوندمون و آورد سر جای اول پیادمون کرد :|
گفت راه ها رو بستن.
پیاده راهی حرم شدیم.
بعد از اولین سیطره مجددا یک خودروی سواری گفت "حرم ؟"
تا نزدیک ترین جای ماشین رو بردمون جلو اما این بار کمتر از 1 کیلومتر رو 9 هزار تومن حساب کرد :/
همه توی خیابون خوابیده بودن.
هوا خنک بود.
بدون پتو نمیشد خوابید.
خواب آلودگی، خستگی، الافی سامرا ، و زیارت نرفتن توی سامرا کج خلقم کرده بود.
دو سه تا هتل رفتیم اما هیچ کدوم اتاق خالی نداشتند.
لحظه به لحظه کج خلق تر ...