سفرنامه اربعین - روز پنجم - سلفی با داعش
یکشنبه 23 آبان 1395
حدودا ساعت 8 پیاده رفتیم سمت گاراژ تا بریم سمت نجف.
دلیل اینهمه پیاده روی ها مسدود بودن ورودی های شهر ناشی از ازدحام جمعیته.
داخل گاراژ یا همون ترمینال دنبال ماشینی بودیم که با قیمت مناسب ببرتمون.
شلوغ که میشه راننده ها سو استفاده میکنن و چند برابر قیمت معمول کرایه میگیرن.
بین گرد و خاکی که توی گاراژ بلند شده بود داشتیم میچرخیدیم که مهدی اومد جلو و گفت: "سامرا نمیرید؟"
دوباره قصه ی دو سال پیش تکرار شد.
قصد نجف داشتیم و ازمون خواستن که بریم سامرا.
اینجوری که پیش میاد دلمون میلرزه نکنه خودشون انداختن به دل این فرد که بیاد سراغمون!
تصمیم عوض شد...
مقصد بعدی سامر است.
جمعا با خانواده مهدی 14 نفر میشدیم.
بعد از کُلّی چونه زدن ناصر راننده ی ون که اتفاقا ترکی هم بلد بود و این زبان مشترک مهدی و اون کارمون رو راحت کرده بود راضی شد به ازای هر نفر 25 هزار دینار از کربلا ما رو ببره سامرا و بعد کاظمین.
همه ی اینها تا ساعت 11 طول کشید.
راننده میگفت شبها سامرا حکومت نظامیه، بعد از نماز سریع بیایید که بریم
ساعت 4 رسیدیم سامرا.
نزدیک ترین گاراژ به حرم پیاده شدیم.
لاحول و لا قوه الا باالله العلی العظیم...
چیزی جز دست خدا نیست...
تفسیر جمله "بکشید ما را اسلام با این خون ها قوی تر میشود" را به چشم دیدیم...
امروز 23آبان، دقیق نمیدونم ولی گمان نکنم از آخرین انفجار سامرا بیشتر از 7 روز گذشته باشه
این ملت دشمن رو به سخره و مرگ رو به بازی گرفتن.
انگار با تمام وجود دارن فریاد میزنن که هرگز از حمایت دینشون دست نمیکشن.
این ملت شکست ناپذیر...
به جرات قسم میخورم سامرا، ایرانی ترین شهر عراق هرگز چنین جمعیتی به خود ندیده.
ظاهر شهر این حرف رو تصدیق میکنه که تقدیر سامرا اینه که همیشه برای این دو امام زندان باشه اما این ملت شیعه ثابت کردند (اِنّی اُحامی اَبَداً اَن دینی)
بالا تر گفتم شب ها حکومت نظامیه اما نه این حکومت اسلامیه...
زن و مرد در کمال امنیت بدون چشم داشت نسبت به همدیگه در حال رفت و آمد هستند.
از محلی که پیاده شدیم تا حرم 45 دقیقه پیاده روی بود...
یک پل،
عرض یک سد ذخیره آب
و خیابان هایی که دور اون با بلوک های بلند سیمانی پوشیده شده بود تا از بیرون دید مستقیم نداشته باشه.
یک سوم ابتدایی این مسیر طولانی ماشین پلیس وایساد و با فریاد نسا نسا ، زن ها رو سوار میکرد که ببره نزدیک حرم.
قشنگ زن ها رو عین کیک یزدی چیند رو هم D:
بالای 30 نفر رو سوار کرد البته ماشین پیکاپ فوردشون خیلی گندس و تانکیه برای خودش.
سوار شدن نسوان همراه ما همانا و شروع داستان همانا...
من و بابا بعد از اذان رسیدیم حرم.
خیلی راه بود انصافا.
به کوری چشم وهابی ها، صلی االله علیک یا صاحب الزمان...
گنبد بزرگ و طلایی پدر،پدر بزرگ ،عمه و مادر امام زمان میدرخشید.
داخل حرم نماز بود و حرم رو بسته بودن.
نماز رو بیرون حرم خوندیم.
قرار بود نیم ساعت بعد از نماز برگردیم سمت ماشین اما این مال زمانی بود که فکر میکردیم قبل اذان میرسیم حرم.
با احتساب مسافت، زمان 1 ساعته برای برگشت رو فرض کردیم.
زمان سوار شدن زن ها به ماشین پلیس گفتیم هر جا پیاه شدید بایستید.
اما کو گوش شنوا...!
گفتیم شاید دم اون میدون که ماشین پلیس دور زد وایسادن.
از حرم تا اونجا که تقریبا یک سوم کل مسافت بود رو برگشتم.
نبودن...
بابا دم ورودی زن ها وایساده بود...
1 ساعتی دنبالشون میگشتیم.
کلا فقط گشتیم.
حرم نرفتیم.
اصلاً :(
کل زن های موجود در محوطه رو اسکن میکردیم
انقدری که تو سامرا به زن ها برای شناسایی نگاه کردم در کل عمرم زن ندیده بودم.
با توجه به احتمالات تصمیم گرفتیم 2 ساعت بعد از اون نیم ساعت مقرر برگردیم سمت ماشین.
من و بابا راه 45 دقیقه ای رو 30 دقیقه ای با استرس برگشتیم.
هیچ کس دم ماشین نبود.
انرژی کاملاً تخلیه شده بود
یه قوطی پپسی جواب داد :)
مهدی اومد...
نگران و خانواده گم کرده...
تلفن ها رو نبردن :/
ساعت 23
پیدا شدن.
به خیال حکومت نظامی داخل سرداب مستقر شده بودن برای خوابیدن
به خیال خودشون پتو هم برای ما گرفته بودن :|
هه؛ زن است دیگر ...
قرار و مدار کیلویی چند ؟
.
این که گفتم حکومت اسلامی یعنی زنی همسفران خود را گم کرده بود
فقط دنبال ایرانی ها بود تا برگردد کربلا
زنی پدر بی سواد خود را گم کرده بود و با قلبی نگران ولی آرام فقط منتظر نشسته بود
کودکی 9 ساله که توان حرف زدن نداشت کیلومتر ها دور تر از حرم منتظر پدر و مادر بود
شاید منطقی به نظر بیاد
ولی نه برای عراقه درگیر جنگ که چند روز پیش همانجا بمب منفجر شده
ساعت 1 بامداد کاظمین ...
جمعیت حاضر در سامرا - اربعین 95