25 آبان 1395
باید بریم بیرون...
چه کنیم ؟!
پاشدیم وسایلو جم کردیم
اما خیلی ریز پیچیدیم تو سالن اصلی
حد اقل 100 نفر دیگه تو جا میشدن فقط، پتو نبود...
تا صبح یزدی های تازه از راه رسیده ((سَروصیدا کردن)) (با لحجه غلیظ یزدی لطفا :)
صبح حرم با صفای مولا و حضرت پدر امیرالمومنین علی ابن ابی طالب علیه السلام
تراکم جمعیت خیلی بود ،ترجیح دادم زیارتم رو به یک زیارت نامه مختصر و دو رکعت نماز خلاصه کنم
رفت و آمد به داخل محل اسکان دانشجو ها با کارت بود ولی میشد خیلی ریز بری و بیایی
همین که وسایلمون اونجا بود خودش کلی بود.
رفت و آمدم رو به بیرون کم کردم.
نماز ظهر رو همونجا خوندم و بابا از حرم با ناهار اومد.
خودش قورمه سبزی رو خورد و من مرغ.
خروج از اونجا برای ما که جای مشخصی نداشتیم قمار با سرنوشت محسوب میشد D: