بی صداتر از سکوت...بلند تر از فریاد
پنجشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۰، ۰۲:۲۵ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم

سکوت على سکوتى حساب شده و منطقى بود نه صرفاً ناشى از اضطرار و بیچارگى؛ یعنى او از میان دو کار، بنا به مصلحت یکى را انتخاب کرد که شاق تر و فرسایندهتر بود. براى او آسان بود که قیام کند و حداکثر آن بود که به واسطه نداشتن یار و یاور، خودش و فرزندانش شهید شوند. شهادت آرزوى على بود و اتفاقاً در همین شرایط است که جمله معروف را ضمن دیگر سخنان خود به ابوسفیان فرمود:
وَ اللَّهِ لَابْنُ ابیطالِبٍ انَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ امِّهِ
به خدا سوگند که پسر ابوطالب مرگ را بیش از طفلی که پستان مادر را دوست دارد، دوست مىدارد.
على با این بیان می فهماند که سکوت من از ترس مرگ نیست، از آن است که قیام و شهادت در این شرایط بر زیان اسلام است نه به نفع آن .على خود تصریح مىکند که سکوت من حساب شده بود؛ من از دو راه، آن را که به مصلحت نزدیکتر بود انتخاب کردم.
در اندیشه فرو رفتم که میان دو راه کدام را برگزینم؟ آیا با کوته دستى قیام کنم یا بر تاریکىاى کور صبر کنم، تاریکىاى که بزرگسال در آن فرتوت مىشود و تازه سال پیر مىگردد و مؤمن در تلاشى سخت تا آخرین نفس واقع مىشود. دیدم صبر بر همین حالت طاقت فرسا عاقلانهتر است، پس صبر کردم در حالى که خارى در چشم و استخوانى در گلویم بود.
على علیه السلام در کلمات خود به دو موقف خطیر در دو مورد اشاره مىکند و موقف خود را در این دو مورد، ممتاز و منحصر به فرد مىخواند؛ یعنى او در هر یک از این دو مورد خطیر تصمیمى گرفته که کمتر کسى در جهان در چنان شرایطى مىتواند چنان تصمیمى بگیرد. على در یکى از این دو مورد حساس سکوت کرده است و در دیگرى قیام؛ سکوتى شکوهمند و قیامى شکوهمندتر. موقف سکوت على همین است که شرح داده شد .
سکوت و مدارا در برخى شرایط بیش از قیامهاى خونین نیرو و قدرت تملک نفس مىخواهد. مردى را در نظر بگیرید که مجسمه شجاعت و شهامت و غیرت است، هرگز به دشمن پشت نکرده و پشت دلاوران از بیمش مىلرزد؛ اوضاع و احوالى پیش مىآید که مردمى سیاست پیشه از موقع حساس استفاده مىکنند و کار را بر او تنگ مىگیرند تا آنجا که همسر بسیار عزیزش مورد اهانت قرار مىگیرد و او خشمگین وارد خانه مىشود و با جملههایى که کوه را از جا مىکند شوهر غیور خود را مورد عتاب قرار مىدهد و مىگوید:
پسر ابوطالب! چرا به گوشه خانه خزیدهاى؟ تو همانى که شجاعان از بیم تو خواب نداشتند؛ اکنون در برابر مردمى ضعیف سستى نشان مىدهى؟ اى کاش مرده بودم و چنین روزى را نمىدیدم. على خشمگین از ماجراها از طرف همسرى که بىنهایت او را عزیز مىدارد اینچنین تهییج مىشود. این چه قدرتى است که على را از جا نمىکند؟! پس از استماع سخنان زهرا، با نرمى او را آرام مىکند که: نه، من فرقى نکردهام، من همانم که بودم، مصلحت چیز دیگر است. تا آنجا که زهرا را قانع مىکند و از زبان زهرا مىشنود: حَسْبِىَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیل
اما قیام شکوهمند و منحصر به فرد على که به آن مىبالد و مىگوید احدى دیگر جرأت چنین کارى را نداشت، قیام در برابر خوارج بود:
فَانا فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ یَکُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْها احَدٌ غَیْرى بَعْدَ انْ ماجَ غَیْهَبُها وَ اشْتَدَّ کَلَبُها
تنها من بودم که چشم این فتنه را در آوردم؛ احدى غیر از من جرأت بر چنین اقدامى نداشت. هنگامى دست به چنین اقدامى زدم که موج تاریکى و شبهه ناکى آن بالا گرفته، هارى آن فزونى یافته بود.
تقواى ظاهرى خوارج طورى بود که هر مؤمن نافذ الایمانى را به تردید وامى داشت. جوّى تاریک و مبهم، و فضایى پر از شک و دودلى به وجود آمده بود . آنان دوازده هزار نفر بودند که از سجده زیاد، پیشانىشان و سر زانوهاشان پینه بسته بود؛ زاهدانه مىخوردند و زاهدانه مىپوشیدند و زاهدانه زندگى مىکردند؛ زبانشان همواره به ذکر خدا جارى بود اما روح اسلام را نمىشناختند و ثقافت اسلامى نداشتند؛ همه کسری ها را با فشار بر روى رکوع و سجود مىخواستند جبران کنند؛ تنگ نظر، ظاهرپرست، جاهل و جامد بودند و سدى بزرگ در برابر اسلام . على به عنوان یک افتخار بزرگ مىفرماید: این من بودم که خطر بزرگى را که از ناحیه این خشکه مقدسان متوجه شده بود درک کردم؛ پیشانیهاى پینه بسته اینها و جامههاى زاهدانه و زبانهاى دائم الذکرشان نتوانست چشم بصیرت مرا کور کند؛ من بودم که دانستم اگر اینها پا بگیرند چنان اسلام را به جمود و تقشّر و تحجّر و ظاهرگرایى خواهند کشاند که دیگر کمر اسلام راست نشود.آرى، این افتخار تنها نصیب پسر ابوطالب شد. کدام روح نیرومند است که در مقابل قیافههاى آنچنان حق به جانب تکان نخورد، و کدام بازوست که براى فرود آمدن بر فرق اینها بالا رود و نلرزد؟
وَ اللَّهِ لَابْنُ ابیطالِبٍ انَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ امِّهِ
به خدا سوگند که پسر ابوطالب مرگ را بیش از طفلی که پستان مادر را دوست دارد، دوست مىدارد.
على با این بیان می فهماند که سکوت من از ترس مرگ نیست، از آن است که قیام و شهادت در این شرایط بر زیان اسلام است نه به نفع آن .على خود تصریح مىکند که سکوت من حساب شده بود؛ من از دو راه، آن را که به مصلحت نزدیکتر بود انتخاب کردم.
در اندیشه فرو رفتم که میان دو راه کدام را برگزینم؟ آیا با کوته دستى قیام کنم یا بر تاریکىاى کور صبر کنم، تاریکىاى که بزرگسال در آن فرتوت مىشود و تازه سال پیر مىگردد و مؤمن در تلاشى سخت تا آخرین نفس واقع مىشود. دیدم صبر بر همین حالت طاقت فرسا عاقلانهتر است، پس صبر کردم در حالى که خارى در چشم و استخوانى در گلویم بود.
على علیه السلام در کلمات خود به دو موقف خطیر در دو مورد اشاره مىکند و موقف خود را در این دو مورد، ممتاز و منحصر به فرد مىخواند؛ یعنى او در هر یک از این دو مورد خطیر تصمیمى گرفته که کمتر کسى در جهان در چنان شرایطى مىتواند چنان تصمیمى بگیرد. على در یکى از این دو مورد حساس سکوت کرده است و در دیگرى قیام؛ سکوتى شکوهمند و قیامى شکوهمندتر. موقف سکوت على همین است که شرح داده شد .
سکوت و مدارا در برخى شرایط بیش از قیامهاى خونین نیرو و قدرت تملک نفس مىخواهد. مردى را در نظر بگیرید که مجسمه شجاعت و شهامت و غیرت است، هرگز به دشمن پشت نکرده و پشت دلاوران از بیمش مىلرزد؛ اوضاع و احوالى پیش مىآید که مردمى سیاست پیشه از موقع حساس استفاده مىکنند و کار را بر او تنگ مىگیرند تا آنجا که همسر بسیار عزیزش مورد اهانت قرار مىگیرد و او خشمگین وارد خانه مىشود و با جملههایى که کوه را از جا مىکند شوهر غیور خود را مورد عتاب قرار مىدهد و مىگوید:
پسر ابوطالب! چرا به گوشه خانه خزیدهاى؟ تو همانى که شجاعان از بیم تو خواب نداشتند؛ اکنون در برابر مردمى ضعیف سستى نشان مىدهى؟ اى کاش مرده بودم و چنین روزى را نمىدیدم. على خشمگین از ماجراها از طرف همسرى که بىنهایت او را عزیز مىدارد اینچنین تهییج مىشود. این چه قدرتى است که على را از جا نمىکند؟! پس از استماع سخنان زهرا، با نرمى او را آرام مىکند که: نه، من فرقى نکردهام، من همانم که بودم، مصلحت چیز دیگر است. تا آنجا که زهرا را قانع مىکند و از زبان زهرا مىشنود: حَسْبِىَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیل
اما قیام شکوهمند و منحصر به فرد على که به آن مىبالد و مىگوید احدى دیگر جرأت چنین کارى را نداشت، قیام در برابر خوارج بود:
فَانا فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ یَکُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْها احَدٌ غَیْرى بَعْدَ انْ ماجَ غَیْهَبُها وَ اشْتَدَّ کَلَبُها
تنها من بودم که چشم این فتنه را در آوردم؛ احدى غیر از من جرأت بر چنین اقدامى نداشت. هنگامى دست به چنین اقدامى زدم که موج تاریکى و شبهه ناکى آن بالا گرفته، هارى آن فزونى یافته بود.
تقواى ظاهرى خوارج طورى بود که هر مؤمن نافذ الایمانى را به تردید وامى داشت. جوّى تاریک و مبهم، و فضایى پر از شک و دودلى به وجود آمده بود . آنان دوازده هزار نفر بودند که از سجده زیاد، پیشانىشان و سر زانوهاشان پینه بسته بود؛ زاهدانه مىخوردند و زاهدانه مىپوشیدند و زاهدانه زندگى مىکردند؛ زبانشان همواره به ذکر خدا جارى بود اما روح اسلام را نمىشناختند و ثقافت اسلامى نداشتند؛ همه کسری ها را با فشار بر روى رکوع و سجود مىخواستند جبران کنند؛ تنگ نظر، ظاهرپرست، جاهل و جامد بودند و سدى بزرگ در برابر اسلام . على به عنوان یک افتخار بزرگ مىفرماید: این من بودم که خطر بزرگى را که از ناحیه این خشکه مقدسان متوجه شده بود درک کردم؛ پیشانیهاى پینه بسته اینها و جامههاى زاهدانه و زبانهاى دائم الذکرشان نتوانست چشم بصیرت مرا کور کند؛ من بودم که دانستم اگر اینها پا بگیرند چنان اسلام را به جمود و تقشّر و تحجّر و ظاهرگرایى خواهند کشاند که دیگر کمر اسلام راست نشود.آرى، این افتخار تنها نصیب پسر ابوطالب شد. کدام روح نیرومند است که در مقابل قیافههاى آنچنان حق به جانب تکان نخورد، و کدام بازوست که براى فرود آمدن بر فرق اینها بالا رود و نلرزد؟
قیام یا سکوت؟
امام حسین علیه السلام بدون پروا، با آنکه قرائن و نشانهها حتى گفتههاى خود آن حضرت حکایت مىکرد که شهید خواهد شد، قیام کرد. ولى امام صادق علیه السلام با آنکه به سراغش رفتند اعتنا ننمود و قیام نکرد، ترجیح داد که در خانه بنشیند و به کار تعلیم و تدریس و ارشاد بپردازد.به ظاهر، تعارض و تناقضى به نظر مىرسد که اگر در مقابل ظلم باید قیام کرد و از هیچ خطر پروا نکرد پس چرا امام صادق علیه السلام قیام نکرد بلکه در زندگى مطلقا راه تقیه پیش گرفت، و اگر باید تقیه کرد و وظیفه امام این است که به تعلیم و ارشاد و هدایت مردم بپردازد پس چرا امام حسین علیه السلام این کار را نکرد؟
در زمان امام صادق خلافت از دودمان اموى به دودمان عباسى منتقل شد.عباسیان از بنى هاشماند و عموزادگان علویین به شمار مىروند.علویین دو دسته بودند: بنى الحسن که اولاد امام مجتبى بودند، و بنى الحسین که اولاد سیدالشهداء علیهما السلام بودند. غالب بنى الحسین که در رأسشان حضرت صادق
بود از فعالیت ابا کردند. مکرر حضرت صادق دعوت شد و نپذیرفت. عباسیان مردمى نبودند که دلشان به حال دین سوخته باشد. هدفشان دنیا بود و چیزى جز مقام و ریاست و خلافت نمىخواستند. حضرت صادق علیه السلام از اول از همکارى با اینها امتناع ورزید.
ابا و امتناع امام صادق تنها به این علت نبود که مىدانست بنى العباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهید خواهند کرد. اگر مىدانست که شهادت آن حضرت براى اسلام و مسلمین اثر بهترى دارد شهادت را انتخاب مىکرد همان طورى که امام حسین علیه السلام به همین دلیل شهادت را انتخاب کرد. در آن عصرآن چیزى که بهتر و مفیدتر بود رهبرى یک نهضت علمى و فکرى و تربیتى بود که اثر آن تا امروز هست؛ همان طورى که در عصر امام حسین آن نهضت ضرورت داشت و آن نیز آنطور بجا و مناسب بود که اثرش هنوز باقى است .
جان مطلب همین جاست که در همه این کارها، از قیام و جهاد و امر به معروف و نهى از منکرها و از سکوت و تقیهها، باید به اثر و نتیجه آنها در آن موقع توجه کرد.اینها امورى نیست که به شکل یک امر تعبدى از قبیل وضو و غسل و نماز و روزه صورت بگیرد. اثر این کارها در مواقع مختلف و زمانهاى مختلف و اوضاع و شرایط مختلف فرق مىکند. گاهى اثر قیام و جهاد براى اسلام نافعتر است و گاهى اثر سکوت و تقیه. گاهى شکل و صورت قیام فرق مىکند. همه اینها بستگى دارد به خصوصیت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز، و یک تشخیص عمیق در این مورد ضرورت دارد؛ اشتباه تشخیص دادن زیانها به اسلام مىرساند. امام صادق علیه السلام در عصر و زمانى واقع شد که علاوه بر حوادث سیاسى، یک سلسله حوادث اجتماعى و پیچیدگیها و ابهامهاى فکرى و روحى پیدا شده بود، لازمتر این بود که امام صادق جهاد خود را در این جبهه آغاز کند. مقتضیات زمان امام صادق علیه السلام که در نیمه اول قرن دوم مىزیست با زمان سیدالشهداء علیه السلام که در حدود نیمه قرن اول بود خیلى فرق داشت.امام صادق علیه السلام فرصت را براى تعلیم و تأسیس کانون علمى مناسب دید، به این کار همت گماشت.
مقصود این است که ائمه اطهار در هر زمانى مصلحت اسلام و مسلمین را درنظر مىگرفتند و چون دورهها و زمانها و مقتضیات زمان و مکان تغییر مىکرد خواه وناخواه همانطور رفتار مىکردند که مصالح اسلامى اقتضا مىکرد و در هر زمان جبههاى مخصوص و شکلى نو از جهاد به وجود مىآمد و آنها با بصیرت کامل آن جبههها را تشخیص مىدادند.پس این تعارضات ظاهری بین روش امام حسین و امام صادق علیهما السلام ، بهترین درس آموزنده است براى کسانى که روح و عقل و فکر مستقیمى داشته باشند، جبهه شناس باشند و بتوانند مقتضیات هر عصر و زمانى را درک کنند که چگونه مصالح اسلامى اقتضا مىکند که یک وقت مثل زمان سیدالشهداء علیه السلام نهضت آنها شکل قیام به سیف به خود بگیرد و یک زمان مثل زمان امام صادق علیه السلام شکل تعلیم و ارشاد و توسعه تعلیمات عمومى و تقویت مغزها و فکرها پیدا کند و یک وقت شکل دیگر.
انَّ فى ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ اوْ الْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ
(سیری در نهج البلاغه – سیری در سیره ائمه اطهار علیهم السلام )
در زمان امام صادق خلافت از دودمان اموى به دودمان عباسى منتقل شد.عباسیان از بنى هاشماند و عموزادگان علویین به شمار مىروند.علویین دو دسته بودند: بنى الحسن که اولاد امام مجتبى بودند، و بنى الحسین که اولاد سیدالشهداء علیهما السلام بودند. غالب بنى الحسین که در رأسشان حضرت صادق
بود از فعالیت ابا کردند. مکرر حضرت صادق دعوت شد و نپذیرفت. عباسیان مردمى نبودند که دلشان به حال دین سوخته باشد. هدفشان دنیا بود و چیزى جز مقام و ریاست و خلافت نمىخواستند. حضرت صادق علیه السلام از اول از همکارى با اینها امتناع ورزید.
ابا و امتناع امام صادق تنها به این علت نبود که مىدانست بنى العباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهید خواهند کرد. اگر مىدانست که شهادت آن حضرت براى اسلام و مسلمین اثر بهترى دارد شهادت را انتخاب مىکرد همان طورى که امام حسین علیه السلام به همین دلیل شهادت را انتخاب کرد. در آن عصرآن چیزى که بهتر و مفیدتر بود رهبرى یک نهضت علمى و فکرى و تربیتى بود که اثر آن تا امروز هست؛ همان طورى که در عصر امام حسین آن نهضت ضرورت داشت و آن نیز آنطور بجا و مناسب بود که اثرش هنوز باقى است .
جان مطلب همین جاست که در همه این کارها، از قیام و جهاد و امر به معروف و نهى از منکرها و از سکوت و تقیهها، باید به اثر و نتیجه آنها در آن موقع توجه کرد.اینها امورى نیست که به شکل یک امر تعبدى از قبیل وضو و غسل و نماز و روزه صورت بگیرد. اثر این کارها در مواقع مختلف و زمانهاى مختلف و اوضاع و شرایط مختلف فرق مىکند. گاهى اثر قیام و جهاد براى اسلام نافعتر است و گاهى اثر سکوت و تقیه. گاهى شکل و صورت قیام فرق مىکند. همه اینها بستگى دارد به خصوصیت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز، و یک تشخیص عمیق در این مورد ضرورت دارد؛ اشتباه تشخیص دادن زیانها به اسلام مىرساند. امام صادق علیه السلام در عصر و زمانى واقع شد که علاوه بر حوادث سیاسى، یک سلسله حوادث اجتماعى و پیچیدگیها و ابهامهاى فکرى و روحى پیدا شده بود، لازمتر این بود که امام صادق جهاد خود را در این جبهه آغاز کند. مقتضیات زمان امام صادق علیه السلام که در نیمه اول قرن دوم مىزیست با زمان سیدالشهداء علیه السلام که در حدود نیمه قرن اول بود خیلى فرق داشت.امام صادق علیه السلام فرصت را براى تعلیم و تأسیس کانون علمى مناسب دید، به این کار همت گماشت.
مقصود این است که ائمه اطهار در هر زمانى مصلحت اسلام و مسلمین را درنظر مىگرفتند و چون دورهها و زمانها و مقتضیات زمان و مکان تغییر مىکرد خواه وناخواه همانطور رفتار مىکردند که مصالح اسلامى اقتضا مىکرد و در هر زمان جبههاى مخصوص و شکلى نو از جهاد به وجود مىآمد و آنها با بصیرت کامل آن جبههها را تشخیص مىدادند.پس این تعارضات ظاهری بین روش امام حسین و امام صادق علیهما السلام ، بهترین درس آموزنده است براى کسانى که روح و عقل و فکر مستقیمى داشته باشند، جبهه شناس باشند و بتوانند مقتضیات هر عصر و زمانى را درک کنند که چگونه مصالح اسلامى اقتضا مىکند که یک وقت مثل زمان سیدالشهداء علیه السلام نهضت آنها شکل قیام به سیف به خود بگیرد و یک زمان مثل زمان امام صادق علیه السلام شکل تعلیم و ارشاد و توسعه تعلیمات عمومى و تقویت مغزها و فکرها پیدا کند و یک وقت شکل دیگر.
انَّ فى ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ اوْ الْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ
(سیری در نهج البلاغه – سیری در سیره ائمه اطهار علیهم السلام )
و باز هم ، مردی از تبار سکوت خواهد آمد
%20-%20%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D9%BE%DA%98%D9%88%D9%87%D8%B4%20%D9%88%20%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C%20%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AC%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86.mht!x-usc:http://www.blogfa.com/photo/b/besoyezuhur.jpg)
* و ما یستوی الاعمی و البصیر *
فاطر-19
۹۰/۰۱/۱۸