سفرنامه اربعین - روز یازدهم
امان از روز یازدهم
1395/8/29
روز ها گرسنه ای نبود یعنی نمیگذاشتن گرسنه بمونی.
قبل از اینکه احساس تشنگی کن آب می آوردن.
برای اینکه لقمه ای از دستشون بگیری التماست میکردن.
مسیر هموار هموار بود.
اگر چیزی توی پات میرفت یا طاول میزد دکتر بود.
پاهای خسته ات رو ماساژ میدادن.
اگر کسی از همراهان جا میموند همه منتظر میموندن،دنبالش میگشتن.
اگر کسی نیاز به استراحت داشت همه با احترام به اون نفر توقف میکردند.
اگر بچه ای بی تابی میکرد همه نازش رو میکشیدن، حتی شده با یک بوسه.
هیییییچ بچه ای بدون پدر و مادر نبود.
زن ها همه جا در اولویت بودند ، غذا ،اسکان ،... .
اگر سرد بود پتو بود .
شب ها بدون سرپناهی نبود.
.
به هیچ عنوان مقایسه نکنید...
.
ساعت حدودا 8 بود راه افتادیم
دوست نداشتیم سریع برسیم کربلا
قدم هامون رو کوتاه کردیم
دفعات و زمان توقف رو بیشتر کردیم
کربلا خبری نبود
عزیز فاطمه را کشته بودند
.
40552 قدم
17 کیلومتر
5 ساعت و 19 دقیقه
.
ستون 1407، سلام آقا
خسته و خاکی اومدم...