یه میم 2 تا ح

1mim-2ta-h
یه میم 2 تا ح

سلام؛
من یه میم 2 تا ح هستم همون lpln_psdk70 قدیمی
اینجا چیزایی که قبلا بودم و نوشتم و چیزایی که بعدا خواهم نوشت و تولید کرد رو میذارم
موفق باشم :|

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
سایت تحت لوای اینجانب

کانال ویدیو های من در دیدستان

سفرنامه اربعین - روز ششم

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۱۶ ب.ظ

24 آبان 1395

رسیدیم کاظمین

به ساعت که نگاه کردم حدودا 1 بامداد بود.

از مهدی و خانوادش جدا شدیم و به سمت حرم رفتیم

یه ون اومد جلو و گفت مجاناً حرم

سوار شدیم یک ربی چرخوندمون و آورد سر جای اول پیادمون کرد :|

گفت راه ها رو بستن.

پیاده راهی حرم شدیم.

بعد از اولین سیطره مجددا یک خودروی سواری گفت "حرم ؟"

تا نزدیک ترین جای ماشین رو بردمون جلو اما این بار کمتر از 1 کیلومتر رو 9 هزار تومن حساب کرد :/

همه توی خیابون خوابیده بودن.

هوا خنک بود.

بدون پتو نمیشد خوابید.

خواب آلودگی، خستگی، الافی سامرا ، و زیارت نرفتن توی سامرا کج خلقم کرده بود.

دو سه تا هتل رفتیم اما هیچ کدوم اتاق خالی نداشتند.

لحظه به لحظه کج خلق تر ...

چرخیدیم و چرخیدیم

دقیقا اون سمت حرم موکب امام رضا بود.

گفتن برید شاید جا باشه برای خانم ها.

خیابان منتهی به باب صاحب الزمان کاملا در اختیار ایران بود.

شهرداری تهران و آستان امام رضا سنگ تموم گذاشته بودن.

به محض رسیدن ما یه کانتین پتو اومد و شروع به توضیع پتو ها کرد.

طبق معمول صف آقایان کیلومتر و صف خانم ها متر.

مامان ،خواهر و زن دایی 8 تا پتو صید کردن.

موکب ها جای سوزن انداختن نداشت.

امشب آسمون کاظمین سقف بالای سرمون بود...

توی پیاده روی تمیز اما خاکی پتو رو پهن کردیم.

به پهلوی چپ که میخوابیدی دو تا گنبد طلایی جلوه گری میکرد.

لباس های گرم رو پوشیدیم و تعداد پتو ها هم به قدری بود که خواب نسبتاً راحتی رو داشته باشیم.

شاید برای هر کسی اتفاق نیوفته که طلوع آفتاب رو از پشت گنبد امام جواد و موسی کاظم تماشا کنه اونم با این وضعیت...

خیابون دائما در حال رُفت و روب بود.

مردم خودشون نمیذاشتن چهره این خیابون مثل بقیه جاها باشه.

بوی نون تازه تو فضا پیچیده بود...

از اون طرف صدا میزدن چایی ایرانی چایی ایرانی...

چقدر فضای حرم امام رضاییه...

اصلا حس غربت نداره

ماشاالله یک کلمه عربی نمیشنیدی.

حتی بین دو نماز هم مکبر فارسی صحبت میکرد.

موکب امام رضا که دقیقا روبروی هتل پیاده روی ما بود برای ناهار مرغ تدارک دیده بود.

یک پرس کامل چلو مرغ ،نه یک ظرف کوچک که توی ایران معمولا شله زرد میریزن توش.

حدودا ساعت 2 رفتیم سمت گاراژ به قصد نجف و مجدداً افزایش نامتعارف قیمت ها.

با 4 تا از بچه های قم یه ماشین گرفتیم.

راننده راه بلد جاده های بدون تابلو و علائم منطقه نبود و همین موجب شد سفرمون بیشتر از معمول طول بکشه.

توی یک مسیر بیراهه و روستایی موکب های پر برکتی برپا بود.

فلافل ،کباب ،مرغ ،ابمیوه و ...

بچه های قم هم که خیلی پر انرژی بودن از همه امکانات مسیر استفاده کافی رو میبردن.

با هم دوست شدیم.

خاله ی یکیشون توی کربلا خونه داره.

قرار شد پیاده که برگشتیم بریم اونجا.

ساعت حدودا 8 شب.

غبار شدید نفس کشیدن رو سخت کرده بود.

همه جا پر از آدم و هوا سرد تر از شب قبل.

دوباره به دنبال جای خواب بودیم و فقط خانم ها تونستن توی یکی از بناهای نیمه ساخته صحن حضرت زهرا که به مرحله نازک کاری رسیده بود و در اختیار دانشجو ها بود جا پیدا کنن

من و بابا وسط صحن بدون پتو بودیم.

مَردم زیادی خوابیده بودن.

یه تریلی پتو قرار بود 2 ساعت دیگه برسه اما ملت تو صف داشتن همدیگه رو هُل میدادن :|

ترجیح میدادیم یخ بزنیم تا اینجوری هول بزنیم.

بابا رفت شانسمون رو مجدداً امتحان کرد.

جا دادن ولی گفتن صبح بعد نماز باید برید.

ساعت 4 صبح

"حاج اقا پاشید ، دانشجو های یزد اومدن " ...

:|

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی